۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

 دیر گاهیست که تنها شده ام قصه یی غربت صحراشده ام 
وسعت درد فقت سهم من استباز هم قسمت غمها شده ام  
دیگر ایینه از من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام 
من که بی تاب شقایق بوده امهمدم سردی یخ ها شده ام 
کاش چشمان  مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام 
سلام دوستان خوش امدید لطفا نظرتان را بنویسید  

هیچ نظری موجود نیست: